در چشمان عروسک زل زدهام. تکان نمیخورد ولی از نگاهش میشود فهمید روح دارد؛ روحی که از سیاهی ریشه دوانده در ظلمات. قلبم برای رهایی از دندهها تقلا میکند. نگاه تهی از احساسش را به من دوخته و نفس نمیکشد. من هم از ترس نفسم بالا نمیآید به زحمت آب دهانم را قورت میدهم. عروسک نگاهش را از من میگیرد و به جینیس میدوزد. تاریکی بیش از پیش اتاق را در برد میگیرد؛ اتاق به تاریکی روح عروسکاست. عروسک تکان میخورد؛ بلند میشود و بیصدا ایستد ولی سکوت ترسناکترین صداست. دلم میخواهد فریاد بزنم اما دستان ترس دهانم را بستهاند. جینیس به جای من جیغ میکشد؛ برای گریختن تقلا میکند...
تیتراژ پایانی فیلم و چرندیاتی که میخواهند واقعی بودن فیلم را بقبولانند پخش میشوند. همه حاضرین نفس راحتی میکشند. آخر شب است کسی نای چراغ روشن کردن ندارد؛ قرار را بر این میگذاریم که شب بعد احضار(2) را ببینیم. اتاق هتل چندان بزرگ نیست اما کسی از ما 7 نفر، حال برگشت به اتاق خود را ندارد. هر یک همانجا ولو میشویم. اجازه میدهیم سکوت چند ثانیهای بر اتاق حکمرانی کند. صدای در، مرگ سکوت را به دنبال دارد. از جا بلند میشوم؛ کورمال کورمال به سمت در میروم. هنوز به دخترک بیچاره فکر میکنم.
-کیه ؟
جوابی نمیشنوم؛ صدای در تکرار میشود. نور چندانی از زیر در به داخل سرک نمیکشد. احتمالا چراغ راهرو خاموش است. ولی راهپلهها روشن اند. دستگیره سرد در را فشار میدهم. در باز میشود. دو چشم در سیاهی مطلق در برابرم نمایان است. انگار روحی سیاهپوش بیرون از در انتظارم را میکشید. نگاهش مثل نگاه عروسک است. سرد است و مرده اما روح دارد. چشم در چشم میشویم؛ نگاهم را میدزدم. اینبار حق فریاد زدن را از خود نمیگیرم. داد میکشم و از جلوی در کنار میروم. خود را محکم در آغوش دیوار میکوبم. سایرین سر بلند میکنند. روح غول پیکر به جمع زل زده است. جمع جیغ و داد میکنند. لامپ روشن میشوذ. همکلاسیمان است.
- ای بابا اینکه سینه
اما قلبم در تب و تاب است. چند نفری فحش نثارش میکنند. در دلم میگویم خجالت نکشیده نصف شب سر تا پا مشکی پوشیده و آمده در اتاق ؟
بدون اجازه وارد میشود. با وسایل میرود. بیدلیل چند فحش جدید یادمان میدهد و اتاق را ترک میکند. دیگر کسی خوابش نمیآید. یک فیلم جدید میبینیم...
نظرات بقیه رو بخون
نظرتو برام بفرست
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.