این دشت بهشتی است که سرمست نیست
هشتاد بود بهشت؛ آن هشت نیست
با نغمه شوق بلبل و مرغ سحر
راه من و این دشت به برگشت نیست
افکار نخراشیدهای که از کلهام به قلب پرتاب میشوند تا طعم عشق بگیرند را رنگ زندگی میزنم و با خواندن، روشنشان میکنم؛ شاید هم آخر کار، به دست سرنوشت سپردمشان و از لانه مرده وجودم به دنیای تحریر تبعیدشان کردم تا دوباره زندگی کنند ...
این دشت بهشتی است که سرمست نیست
هشتاد بود بهشت؛ آن هشت نیست
با نغمه شوق بلبل و مرغ سحر
راه من و این دشت به برگشت نیست
نظرات بقیه رو بخون
نظرتو برام بفرست
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.