گاهی آنچنان بر خوشه این گندمهای دنیوی پنجه میکشیم که فراموش میکنیم ستارهای از جنس خدا در دلمان برای همیشه خاموش میشود. عمر و زندگی گرانبها را در بازار فانیها به حراج گذاشتهایم و انسانیتمان را در کوره تاریکی، به آتش میکشیم...
کار دنیا چقدر عجیب است؛ شرافتی که اینروزها کمیابتر از طلا شده است را به چه قیمتهای ارزانی میفروشند! لابد خریدار ندارد شاید هم فکر میکنیم به اندازه داریم.
هنوز هم باور نمیکنم چشمهایمان اینقدر بهدرد نخور شده باشند؛ چه دیر فهمیدیم که سالهاست استفاده از چشمها را فراموش کردهایم. چقدر چشم بستن به روی مشکلات دیگران و دیده گشودن بهروی رازهایشان، برایمان آسان شده است ؟!
سهراب یادت هست؟! گفتی چشمهایمان را باید شست؛ جور دیگر باید دید! ببخش که گوشهایمان هرچه به نفعمان هست میشنود؛ چشمهایمان را شستیم ولی به جای اینکه جور دیگر ببینیم؛ شستیم و گذاشتیمشان کنار...
تایپوگرافی از احمدرضا
ما به فلک بودهایم یار ملک بودهایم
باز همانجا رویم جمله که آن شهر ماست
خو ز فلک برتریم وز ملک افزونتریم
زین دو چرا نگذریم منزل ما کبریاست
نظرات بقیه رو بخون
نظرتو برام بفرست
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.